آریانآریان، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

آریان کوچولو

بازم من خاله ها ...

سلام خاله جونا   من ظهرها میرم دنبال خواهر جونم و اونو با مامانی از مدرسه میارم خونه آخه غیرتم غیرتم اجازه نمیده که   خواهری تنها بیاد خونه ....   اون جا یه نماز خونه بزرگ داره که مامانی منو برد اونجا و منم اونجا تا دلم می خواست شیطونی کردم   ببینید اینم عکساش                                        ...
12 آبان 1390

مهد کودک

سلام خاله ها خوبیددددددددددددددد ببخشید که نتونستم بیام وب لاگ آریانم آپ کنم   آخه این روزا خیلللللللللللللی خسته میشم از صبح که بیدار میشم تا خود ساعت 10 و 11 کاردارم   وشب که میشه بیهوش میشمممممممممممم   ولی می خوام سعی کنم دیگه زودتر بیام سراغ وب آریان کوچولو   آریان هنوز هم گریه می کنه و هر روز صبح صدای گریه هاش تو گوشمه که میرم سر کار   هنوز مشکل خوابش حل نشده و موقع خواب گریه می کنه   ولی تازگیهااااااااااا مربیش میگه که 20 دقیقه ای می خوابه ولی با کو چکترین صدایی بیدار میشه   ویا اینکه تا رو پا هست می خوابه به محض گذاشتن رو زمین گریه می کنه اخه اونا هم...
1 آبان 1390

حوصله ندارم

سلام خوبید خاله های آریان   این روزا دیگه جوصله اومدن تو نت و نوشتن ندارم نه وقتشو دارم نه حواسو حال و حوصله شو   آخه از وقتی رفتم سر کارو مدرسه ها باز شده و من مجبور شدم اریان بذارم مهد   آریان یه سره گریه می کنه مهدو دوست نداره   موقع خواب می میشو می خواد نه شیشه می خوره نه پستونک   هر چی بگید خریدم  همه سر شیشه ها رو امتحان کردم بلکه شیشه بگیره وساکت بشه   ا ما اون زرنگ تر از این حرفاست و گول نمی خوره   ظهر که میرم بیارمش ضدای گریه هاش تو پله ها میاد و من نمیدونم پله ها چند تا یکی میرم بالا   تا منو می بیینه بغضش می تر که و شروغ به گریه می کنه   ...
8 مهر 1390

آریان در یخچال ....

سلام خاله های آریان خوبید   خودتون این عکسا رو ببیندی وقضاوت کنید   یه روز که می خواستم غذا بپزم گویا در یخچال خوب بسته نشده بود من تو اشپز خونه بودم که اومدم دیدم اریان در یخجال باز کرده و داره برای خودش حال می کنه   ایستادم عقب که منو نبینه و شروع به ثبت وقایع کردم دیدم دستشو گرفت به میله های یخچال و بلند شد   قیافه خوشحالی داشت که می تونه بیشتر ف ض و ل ی  کنه  اواز می خوند و می خندید   کم کم پاهاش خسته شده بود الهی بمیرم براش منتظر کمک بود که یکی نجاتش بده اما من بدجنس داشتم فقط عکس می گرفتم اخه خیلی کاراش بامزه بود   بعد که گریه اش گرفت رفتم به کمکش   ...
30 شهريور 1390

بازم من و شیطونی هام

سلام خاله های خوشگل من خیییییییلی دوستتون دارم که میایید و منو   می بینید   این مامان منم که همش مبایلش آماده اس که شیطونیای منو شکار کنه و به همه نشون بده ولی خاله ها   من که از رو نمی رم ببینیددددددددددددد   تا مامان باشه که دیگه منو رها نکنه بره توی لب تابش دلم خنک شد که دکمه فلاکستونو شکوندم   ههههههههههه       ...
26 شهريور 1390

آریان در پارک

مامان و بابا امروز من و خواهر جون بردن پارک   خییییییییلی خوش گذشت خواهر جون با من دالی بازی کرد بابا هم رو نیمکت نشست و ما را دید   مامان گفت بابا بیا این بچه رو ببر پارک امااااااااا این بابای تنبل من گفت من حالشو ندارم بعدشم مامان   منو بغل کرد و برد نشوند رو تاب   هی منو هل داد اولش خیییییلی ذوق کردم خوشم اومد اخه اولین باری بود که تو تاب سواری می کردم اونم تو پارک   مامان می خوند و من ذوق می کردم   تاب تاب عباسی خدا آریان نندازی و خواهر جون هم منو تاب می داد   اما کم کم احساس کردم خوابم میاد اما کسی منو از روی تاب بر نمی داشت خب منم کم کم کج شدم  ...
26 شهريور 1390

آریان و من و کالسکه

آریان کوچولو ما تازگیااااااااااااا خیلی بلا شده خاله جوناش که هی میاد شکایت مارو می کنه به شما   اول ها قشنگ می نشست تو کالسکه و من همه جا می بردمش و به کارام میرسیدم   اما تازگیااااااااااااااااا منو گول میزنه اولش خوشحال و خندان میشینه تو کالسکه وسط راه شروع به گریه می کنه و می گه منو بلند کن   اینقده سوزناک گریه می کنه و سرش به طرف عقب می گیره که منو ببینه و بهم بگه منو بلند کن   اولش محل نمی زار ولیییییییییییییی بعد دلم طاقت نمیاره   حالا باید هم خودش بیارم هم کالسکشوووووووووووووو گریهههههههه آآآآآآآآآاااخیییییییییییششششششش دلم خنک شد تا تو باشی که پیش این همه خاله شکایت...
25 شهريور 1390

آریان شیطون شده

سلام خاله جونا من خیییییییییییییلی شیطون شدم   دیگه دستم به همه جا می گیرمو بلند میشم فقط منتظرم موقع بلند شدن   مامانم بگه یااااااااااااا علی که من کارمو شروع کنم ولی بعدش که پاهام خسته میشه  می ترسم بشینم مامانم عوض اینکه بیاد کمک من هی ازم عکس میگیره تا من گریه ام بگیره   اینم عکسام ببینید             ...
24 شهريور 1390

خرابکاری....

این وروجک ما خیییییییییییلی شیطونه هر چی دم دستش باشه می خوره هر روزم یه خرابکاری تازه داره و تصیم گرفتم خرابکاریهاشو اینجا بذارمممممممم تا آبروش بره   بلکه به خودش بیاد ههههههههه این روزنامه های باباشه که بابایی هر زوز با یه شوقی وقتی از سر کار میاد می شینه که مثلا خستگی در   کنه و زوزنامه ای بخونه ( اکثر اوقات هم خوابش می بره ) اریان هم از این فرصت طلایی استفاده کرد و دخل روزنامه بابایی اورد   بچه ام یه دل سیییییییییییییییییر روزنامه خورد                                ...
8 شهريور 1390