آریانآریان، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

آریان کوچولو

سلام

تو این دنیا هر کس یه نیمه گمشده ای داره که فقط لایق همونه....پس سعی نکن در

ساختن پازل زندگیت تقلب کنی...

سیزده به در به در

سلام سیزده به در منو بابایی و دخملی و پسری رفتیم سرخه حصار   صبح ساعت 7 زدیم بیرون وقتی رسیدیم دیگه جا نبود به زحمت یه جایی را برای پارک پیدا کردیم و بساط کردیم   صبحونه تخم مرغ زدیم به رگ   نزدیک اسباب بازی ها بودیم پسرم یه دل سیر بازی کرد   ولی بیشتر از اسباب بازی با خاک و مورچه ها و سنگ بازی کرد خودشو خاکی خاکی کرد   بعدش با باباش زدند به تیپ هم   کفش باباشو می خواست بره بندازه دور دورااااااا که عکسش هست می زارم براتون   بعد از غذ 1 ساعتی خوابیدند بچه ها   و بعدشم بازی و دیگه خسته شده بودند شب ساعت 5 خونه بودیم   خوش گذشت جاتون خالی   بوس به روی ما...
15 فروردين 1393

سال نو مبار ک

سلام سال نو مبارک   ببشید که سال نو با تاخیر خدمتون تبریک گفتم چند وقتی خیلی کار داشتیم تو خونه 1 ماهی بود خونه نقاشی می کردیم و نت جمع بود بعدشم وصل نشد   بعد شب عید وصل شد که ماهم کار داشتیم خلاصه ببخشید دیگه پسر منم دیگه واسه خودش مردی شده یه مرد بزرگ به قول خودش بزرگه بزرگم می تونم باشمشیر همه رو بکشم   نمی دونم چرا این پسرا همش می خوان یکی بکشن یا بزنند یا کشتی بگیرند یا باشمشیر قطعه قطعه اش کنند   باور کن نه فیلم خشن می بینه نه اصلا داریم که ببینه تو خونشون هست مثل تفنگ بازی مثل ماشین بازی کشته من از بس شر و شیطونه خیلی هم بامزه و بانمکه مثل همه نی نی ها   اینم عکس مرد کوچک من &nbs...
5 فروردين 1393

تولدت مبارک پسرم

دیروز تولد پسرم بود امااااااااااا به دلیل اینکه خونه نبودم نتونستم پست بزارم   عکسهای اریان در اولین فرصت می زارم     شرمنده پسرم
26 دی 1392

سلام

ببخشید دوستان یه مدتی نیومدم وب لاگ آن کنم پسرم آقا شده هر روز مثل یه پسر خوب بیدارش می کنم ( البته نمی خواد بیدار بشه من بیدارش می کنم ) می گه صبومه می خوام هر روز هم شکلات صبحانه می خواد البته زیاد نمی خوره فقط در حد یکی دو لقمه   کاراشو می کنه  و باهم میریم مهد دم مهد میگه مامان بوست نکردم   بوس میده و میره هم بوس میده هم بوس می گیره اگه یادش بره گریه می کنه اونجا شعر یاد می گیره کتاب داره  و خلاصه تو این مهد بهش خوش می گذره الهی شکر   ظهر هم میره دنبالش   خدا را شکر که امسال درگیر مهد رفتنش نیستم   البته امزور  سه شنبه 2 دی ماه تعطیل بود به علت الودگی هوا فردا هم که بازم...
3 دی 1392

آخ جون تعطیلی

سلام   هوا بس ناجوانمردانه آلوده است و نی نی های من گناه دارند که نمی تونند برن بیرون دلم براشون می سوزه معلوم نیست چه برسرشون میاد   خدایا خودت رحم کن ولی آریان من و خواهرش هر دو خوشحالند که نمیرن مهدو مدرسه خدا کنه که به خاطر برف تعطیل بشن این بچه ها   خدایاااااااااااا خودت هوا را پاکیزه کن آریان میگه مامان من نمیلم مهد چون هوا کفیثه می مونم خونه که ملیض نشم نبلی منو مهد اگه ببلی منو دیگه مامانت نمی شم ( می خواد بگه من پسرت نمیشم اشتباهی می گه به باباشم می گه دیگه بابات نمی شم )   شب خوششششششششش در پناه حق
8 آذر 1392

من نمی خوام برم مهد ...

مامان نرووووووو مردسه بمون پیش من باهم بازی کنیم خب   بزار آجی بره مردسه و بابا بره سر کار من نرم مهد تودک می خوام خونه بمونه خاله ها را دوس ندالم مامان : برو پسرم تو مهد خاله بهت جایزه میدهاااااااا آریان : نمی خوام خاله بده خاله را دوس ندالم  مهیا دست منو گاز می گیره  من خودم به خاله جایزه میدم منو نبر مهد   اصلا مامان من میرم سر کار آجی بره مردسه  تو هم برو سر کار بابا بره مهدددددددددد من دیشبی رفتم مهد حالا نوبته بابا بره مهد   اصلا کیف انگری برت نمی خوام می دم بابا بندازه پشتش لیوانشم بزاره توش خوارکی هم بزاره ببره مهد اگه من نرم مهد بابا بره اونوقت من برای بابا بستنی زرشک ابلالو ( ...
30 شهريور 1392

شروع مدرسه و مهد رفتن پسرم

سلام دوستان پسرم فقط 3 روز دیگه تو خونه پیش من می مونه و روز دوشنبه میره مهد خدا کنه که مثل سال گذشته بی قراری نکنه   مهدشو عوض کردم و یه مهد دیگه بردم و این منو بیشتر نگران کرده اخه مهد قبلیش یه کم بی نظم شده بودو به بچه ها کمتر می رسیدند هر روز براش می گم که تو بزرگ شدی و مثل اقا پسرای گل صبح میری مهد کودک می گم میری مهد ؟ میگه هر وقت مامان بره سر کار بابا بره سر کار . سرویس بیاد آجی ببره مدرسه منم میرم مهد براش کیف خریدم خودش انتخاب کرد می گفت الا و بلا انگری برد می خوام میگه می خوام با کیفم برم مهد خدا کنه اذیت نشه برای پسر من دعا کنید که این هفته های اول به خوبی پشت سر بذاره و بره مهد   باااااااااااااای...
29 شهريور 1392

عیدفطر مبارک

سلام خاله عیدتون مبارک   ایشالله که خدا آرزوهای قشنگتونو براورده کنه و روزه هاتون قبول شده باشه   منم تقریبا روزه بودم اخه نه اینکه عادت دارم با مامان و بابا و اجی باهم میوه و غذا بخوریم   تنهایی حال نمیداد  و اصولا نمی خوردم   مامان باید صدتا کتاب قصه برام بخونه تا غذا بخورم   این اجی هم هر چی می گم بیا بخور میگه تو بخور من افطار می خورد   حالا دیگه می تونیم هر 4 تایی باهم باشیم و غذا بخوریم   اما ماه رمضون دوست داشتم اخه تا اذان می گفتند به مامان و بابا می گفتم قبول باشه   فرقی نمی کرد اذان ظهر هم می گفتم   تازه تا افطار می کردم باید مادرانه می دیدم اگه ن...
17 مرداد 1392