آریانآریان، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

آریان کوچولو

شب قدر

نام من بر کف دستت بنویس تابه هنگام قنوت نبری از یادم   ترسم انوقت که مقبول شود ازتو دعا گویم افسوس که من ازقلمت افتادم   سلام خاله جوناااااااااااا   من امشب اگه پسر خوبی باشم میرم احیا با مامانم و برای همتون دعاااا می کنم   شما هم برای من و مامانم دعا کنید     ...
5 مرداد 1392

از پوشک گرفتم پسرم

سلام دوستان   الان چند (26 خرداد) روزی هست که دارم پسرمو از پوشک می گیرم خوب بوده تا حالا و آریان همکاری هم می کنه ولییییییییییییی اصلا نمیگه که ج ی ش دارم باید خودم ازش بپرسم و تند تند برمش وگرنه ...   البته به خاطر خیلی از کارای ضروری مجبور شدم ببرمش بیرون و مجبور شدم پوشکش کنم   می دونم این کارم اشتباه است و آریان دچار دو گانگی میشه ولی چاره ای نداشتم نمی شد پوشکش نکرد می ترسیدم خونه مردم خراب کنه   دوست دارم خودش زوتر بگه که می خواد بره دستشویی به قول خودش مرد بشه   وقتی ج ی ش می کنه دعواش می کنم که چرا ؟ میگه نامرد منو دعوا نکن یا می گه برادررررررررر ج ی ش کردم دیگه خنده ام می گیر...
3 تير 1392

محمد آریان فردا میره مشهد

سلام دوست جونا خوبید    فردا اگه خدا بخواد میریمممممممممم مشهد می خواستیم با ماشین خودمون بریم اما این دختر و پسر من نذاشتنددوست دارند تو قطار باشند و تو کوپه بازی کنند با هم    براتون دعا می کنم برامون دعا کنید که به سلامت بریم و بیایمممم  
3 تير 1392

آخ جون تعطیلات

سلام خاله ها خوبید   محمد آریانم دیگه چند روزیه تو خونه است و اخه تعطیل شده و دیگه نمیره مهد کودک   صبح ها تا هر وقت دلش بخواد می خوابه به محض اینکه بیدار میشه میگه مامان صبومه می قام (صبحونه می خوام )    صبحونشو می خوره و می ره پی بازیش خیلی خوشحاله و من خوشحال که محمد آریانم شاد ه   ایشالله تعطیلات زود تموم نشه   خاله ها این عکسای محمد آریانه تو نت مونده بود گفتم بزارم دوستان ببیند   این عکسی که داره نماز می خونه تو مسابقه نماز اول شد پسملم   هر چی بهش می گم تو پسری نباید چادر سر کنی می گه نه منم مثل مامان چاد ر می خوام         &nb...
18 خرداد 1392

من و مهد کودک

سلام خاله ها   من دیگه پسر خوبی شدممممممممممممممممم دیگه خودم میرم مهد کودک   به مامان میگم   مامان کفشامو در بیار بوس بده برووووووووووووووو مامان هم بوس میده میره اما تا می خواد بره گریه ام میگیره میگم مامان نرووووووووو منم میام   اما دیگه می خوام سعی کنم گریه نکنم خوش حال باشم اخه دیگه دارم تعطیل میشم و پیش مامان بمونم   مامان میگه باید پسر خوبی باشم و برای سال آینده اماده بشم می گم مامانننننننننننننن بذار حالا امسال تموم بشه تا سال دیگه   نمی زاری یه کوچولو خوشحال باشمااااااااااااا   ظهر ها هم خاله لباسامو می پوشونه و من منتظر نگه می داره تا مامانم بیاد صد دفعه میگه الان...
6 ارديبهشت 1392

سه چرخه پسرم

سلام خاله جونا خوبید امرزو پسرم خیییییلی خوشحال بود اخه براش باباش سه چرخه خرید بجه ام نمی دونست چی کار کنه تند   سوارش شد و دور اتاق چرخید و هی مگفت مثل ماشین بابایی می خوام بیغ ( بوق ) بزنم و هی بوقشو   فشار می داد و با هر صدای بوق غش می کرد از خنده الهی فداش شم من تازه هی می رفت گوشه دیوار به قول خودش موتورشو و گاهی هم ماشینشو پارک می کرد ناهارشو رو سه چرخه خورد بعد من گفتم   پسرم پاهاتو بگیر بالا ( چون هنوز پاهاش به رکاب نمی رسه )تا یه دور بزنیم با هم بعد که یه دور زدم بی   چاره ام کرد چون دیگه نمی زاشت بشینم هی میگفت پاشو بریم یه دور بزنیم ای واااای چه غلطی کردم   خلا...
23 فروردين 1392

سلام دوستای من

الان مدتی از سوختنم می گذره ممنون از دوستانی که اومدن پیام گذاشتن و دلداریم دادند   خدا را شکر بهتر شدم و سوختگی هاو زخمهامو کندم و شستم تا خوب شد الان در مرحله قرمزی هست فقط یه زخم روی بازو دارم که عمیق تره و همچنان پانسمان میشه   بازم خدا را شکر که بدتر از این نشدم و پسرم که کنارم بازی می کرد براش اتفاقی نیفتاد   محمد آریانم این روزا یعنی از بعد عید بازم بی قراری می کنه برای رفتن به مهد و صبحها میگه   می قام بقابم .... قابم میاد واین منو ازار میده که بچه رو بلند می کنم و می برم ولی چاره ندارم خدا را شکر که چند وقت دیگه بیشتر نمیرم و پسرم می مونه کنارم   اریانم خیلی شیرین و بامزه شده ماشا...
21 فروردين 1392

چهارشنبه سوری بد من .....

سلام امروز می خوام درباره چهار شنبه سوری بنویسم   از اول صبح سه شنبه بیدار شدم کلی کارای عقب مونده داشتم تند تند انجام دادم و تا بعداز ظهر شد نزدیکیای غروب با همسری و بچه ها رفتیم بیرون که برای پسرم سه چرخه بخریم رفتیم فروشگاه اونی می خواستیم نداشت گفتم بریم جایی دیگه همسرم گفت نه بابا الان وقتش نیست مگه نمی بیینی ترقه می ندازن یه وقت می خوره تو چشم یا سر بچه ها بیا بیریم خونه   خلاصه نخریدیم و برگشتیم خونه همسرم رفت پارکینگ که یه سری وسایل ببره تو انبار منم از ظهر مرغ تکه تکه کرده بودم که ساندویچ بخوریم کتری را روشن کرده بودم که بعد شام چای بخوریم و خیر سرم چهار شنبه سوری را با بچه ها خوش باشیم مرغ ها رو گذ...
6 فروردين 1392

از شیر گرفتن پسرم ....

سلام دوست جونا من پسرم بالاخره بعد از 2 سال و 2 ماه از شیر گرفتم الان 2 روزی است که بهش شیر نمیدم با صبر زرد خیلی به شیرم وابسته بود شبا شاید 3 بار بیدار می شد و می خواست که شیر بخوره  و یا با هر تکونی که بیدار میشد و می دید که می می تو دهنش نیست گریه می کرد   ولی وقتی صبر زرد زدم و دید که تلخه گفت .... می می رو آقایی اوف ترده و دیگه نخورد حالا هی می گه وااااااای بده بده  ... بیار می خوام ببینمش ههههههههه ولی نمی خوره دیگه کمتر میاد بغلم اخه دیگه برای چی بیاد دیگه بهونه ای نداره که تو دلم باشه و این منو دلگیر کرده   خیلی ناراحتمممممممممممممممممممممممم نمیدونم بهش بدم یا نه .... گاهی می گم یه بار دیگه بهش...
29 اسفند 1391