آریانآریان، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

آریان کوچولو

تولد تولد تولدت مبارککککککککککک

امرزو تولد پسملی منه   آریانم یک سال قبل روز شنبه یه ربع بعداز اذان ظهر پا به عرصه گیتی گذاشت و یه دنیا عشق و صمیمیت را   به جمع سه نفره ما آورد خیلی خوشحالیم همه و برایش ارزوی موفقیت می کنیم   جزییات زیاده انشالله بعد ا با عکس و توضیح خدمتتون هستم فقط می خواستم این روز را از دست ندهم   پسسسسسسسسسس بای تا بعد
25 دی 1390

منم بالاخره دندون دار شدم

سلام خاله جونا خوبید   من دیگه دارم عصبانی میشم اخه مامان دیگه نمی تونه عکس منو بذاره اینقده عکسای قشنگ قشنگ دارمممممممممم   اما حیف که لب تاب مامانی خرابه   تازه من یه کوچولو دندونم زده بیرون خیلی کم مامان خیلی ذوق می کنه نمیدونه با این دندونام بعدا حسابی حالشو می گیرم   مامان میگه زحمت کشیدی چند وقت دیگه 1 سالت میشه تازه یه کوچولو زده بیرون برو به هم سن وسالات نگاه کن   مرد شدند هر کدوم حداقل 5-6 تا دندون داره گریههههههههههههه من به مامان میگم خب دست من که نیست چی کار کنم   دعا کنید لب تاب مامانی خوب بشه چند تا عکس خوشگل براتون بذاره   تازه از شب یلدا هم عکس دارم تو مهد ازم...
8 دی 1390

خیلی حالم گرفته

سلام خاله ها   لب تاب مامانی چند روزیه که خراب شده و ویروسی شده اونوقت مامان دیگه نمی تونه برام عکس از مبایلش بزاره تو لب تاب   اونوقت من دیگه عکس ندارم که بذارم تو نی نی وب لاگ بابایی گفته برات ویندزشو عوض می کنم اما تنبلی می کنه حالا باید صبر کنیم ببینیم بابایی کی حوصله اش می کشه این کارو بکنه بابایی میگه همش تقصیر این مامانه که از هر جایی هر چیزیو دانلود میکنه و همش این لب تابو ویروسی می کنه آخه بار اولشم که نیست اون کامپیوترمونو خراب کرد بابایی لب تاب خرید حالا داره اینو هم خراب میکنه تا من نتونم دیگه عکسامو بزارم اینجا تا شما خاله های خوشمل ببینید حالا خاله جونا برید عکسای قبلی منو ببینید تا قیافمو یادتو نره او...
11 آذر 1390

محمد آریان و روسری

اینممممممممممممم پسملی ما با روسری خاله هااااااااااااااااا خوشگل شدم با روسری ؟   بهم میاد به مامان بگم برام یه روسری بخره مال مال خودم باشه هههههههه   ( البته ارایان اصلا روسری دوست نداره و همششششششش میکشه و از سرش در میاره   اینجا هم که سرش کرده بجه ام از حموم اومده و دیگه مامانی به زور سرش کرده )                         ...
20 آبان 1390

آریان لوسه

اینم محمد آریان مااااااااا که خییییییلی خودشو برای باباییش لوس می کنه   والله میگن دختراااااااا باباییند و پسمل ما وقتی باباییش میاد د یگه مامان نمی شناسه گریههههههههههه   از هر چی می گذره که به باباش برسه و سرشو بذاره رو شونه هاش   قلبونش برم که باباییه .........                      ...
20 آبان 1390

بازم من خاله ها ...

سلام خاله جونا   من ظهرها میرم دنبال خواهر جونم و اونو با مامانی از مدرسه میارم خونه آخه غیرتم غیرتم اجازه نمیده که   خواهری تنها بیاد خونه ....   اون جا یه نماز خونه بزرگ داره که مامانی منو برد اونجا و منم اونجا تا دلم می خواست شیطونی کردم   ببینید اینم عکساش                                        ...
12 آبان 1390

مهد کودک

سلام خاله ها خوبیددددددددددددددد ببخشید که نتونستم بیام وب لاگ آریانم آپ کنم   آخه این روزا خیلللللللللللللی خسته میشم از صبح که بیدار میشم تا خود ساعت 10 و 11 کاردارم   وشب که میشه بیهوش میشمممممممممممم   ولی می خوام سعی کنم دیگه زودتر بیام سراغ وب آریان کوچولو   آریان هنوز هم گریه می کنه و هر روز صبح صدای گریه هاش تو گوشمه که میرم سر کار   هنوز مشکل خوابش حل نشده و موقع خواب گریه می کنه   ولی تازگیهااااااااااا مربیش میگه که 20 دقیقه ای می خوابه ولی با کو چکترین صدایی بیدار میشه   ویا اینکه تا رو پا هست می خوابه به محض گذاشتن رو زمین گریه می کنه اخه اونا هم...
1 آبان 1390

حوصله ندارم

سلام خوبید خاله های آریان   این روزا دیگه جوصله اومدن تو نت و نوشتن ندارم نه وقتشو دارم نه حواسو حال و حوصله شو   آخه از وقتی رفتم سر کارو مدرسه ها باز شده و من مجبور شدم اریان بذارم مهد   آریان یه سره گریه می کنه مهدو دوست نداره   موقع خواب می میشو می خواد نه شیشه می خوره نه پستونک   هر چی بگید خریدم  همه سر شیشه ها رو امتحان کردم بلکه شیشه بگیره وساکت بشه   ا ما اون زرنگ تر از این حرفاست و گول نمی خوره   ظهر که میرم بیارمش ضدای گریه هاش تو پله ها میاد و من نمیدونم پله ها چند تا یکی میرم بالا   تا منو می بیینه بغضش می تر که و شروغ به گریه می کنه   ...
8 مهر 1390

آریان در یخچال ....

سلام خاله های آریان خوبید   خودتون این عکسا رو ببیندی وقضاوت کنید   یه روز که می خواستم غذا بپزم گویا در یخچال خوب بسته نشده بود من تو اشپز خونه بودم که اومدم دیدم اریان در یخجال باز کرده و داره برای خودش حال می کنه   ایستادم عقب که منو نبینه و شروع به ثبت وقایع کردم دیدم دستشو گرفت به میله های یخچال و بلند شد   قیافه خوشحالی داشت که می تونه بیشتر ف ض و ل ی  کنه  اواز می خوند و می خندید   کم کم پاهاش خسته شده بود الهی بمیرم براش منتظر کمک بود که یکی نجاتش بده اما من بدجنس داشتم فقط عکس می گرفتم اخه خیلی کاراش بامزه بود   بعد که گریه اش گرفت رفتم به کمکش   ...
30 شهريور 1390

بازم من و شیطونی هام

سلام خاله های خوشگل من خیییییییلی دوستتون دارم که میایید و منو   می بینید   این مامان منم که همش مبایلش آماده اس که شیطونیای منو شکار کنه و به همه نشون بده ولی خاله ها   من که از رو نمی رم ببینیددددددددددددد   تا مامان باشه که دیگه منو رها نکنه بره توی لب تابش دلم خنک شد که دکمه فلاکستونو شکوندم   ههههههههههه       ...
26 شهريور 1390