پنجمین روز زندگی آریان کوجولو
عزیزم اینجا تازه از بیمارستان اومدی اخه زردی داشتی و باید می موندی
نمیدونی چه قد دل من وبابا و خواهری برات تنگ میشد و هی دعا می کردیم که زودی بیایی
خونه اخه دل خواهر جون یه ذره شده بود برای دیدنت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی